ولی در سال های اخیر گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) که توجه جهان و تروریست ها را به خود جلب کرده و از کمک های مادی برخوردار شده ، شبکه القاعده را تحت الشعاع خود قرار داده است. سوالی که مطرح می شود این است که به چه دلیل گروهی که سبب شد آمریکا در سال ۲۰۰۱ میلادی جنگ علیه تروریسم را اعلام کند، اهمیت خود را از دست داده است؟
1. طلوع و غروب القاعده
اسامه بنلادن به دلیل تحصیلات، سفرها و دسترسیاش به آموزش مدرن، از اوضاع جهان و سیاست با خبر بود و به همین دلیل از نظر شبکه القاعده یک رهبر فوق العاده پرجاذبه بشمار می رفت. پیش از وی، سایر رهبران القاعده به طور جداگانه می¬جنگیدند ولی بن لادن همه را متحد و در یک جا جمع کرد و پس از آن سعی نمود علیه آمریکا و جهان غرب ائتلافی تشکیل دهد. القاعده مدعی بود که این شبکه اولین جهاد واقعی پس از ده ها سال است و همین دلیلی شد که مردم به اردوگاه های تعلیماتی بن لادن در افغانستان روی آوردند. مردم فکر می کردند این بهترین فرصت برای جنگ جهادی و تعلیم برای استفاده از جنگ افزارهای مدرن است. هزاران نفر در این اردوگاه ها آموزش دیدند که بعدها به صورت مشعل داران جهاد در سایر نقاط دنیا درآمدند.
در آگوست سال ۱۹۹۸، واشنگتن به دلیل حمله به سفارتخانه هایش در تانزانیا و کنیا، به همان اردوگاهی که احتمالا بن لادن در آنجا حضور داشت، حمله نمود. از این رو می توان اظهار داشت که آمریکایی ها از همان موقع برای کشتن یا دستگیر نمودن رهبر القاعده تلاش می کردند. پس از حملات ۱۱ سپتامبر، از آنجا که طالبان به اسامه بن لادن پناه داده بودند، نیروهای آمریکایی با این هدف که شبکه القاعده را نابود کرده و طالبان را از مسند قدرت پایین بیاورند، افغانستان را اشغال نمودند. نیروهای طالبان چون قدرت برابری با نیروی هوایی آمریکا را نداشتند، ظرف چند هفته شکست خوردند ولی متحمل تلفات زیادی نشدند. آنها صرفا عقب نشینی کرده و به روستاها رفتند. پس از اشغال افغانستان از سوی آمریکایی ها، نیروهای القاعده تصمیم گرفتند به تورا بورا (Tora Bora)، واقع در مرز مشترک با پاکستان بروند. در دسامبر ۲۰۰۱ نیروهای آمریکایی به محل اختفای بن لادن پی بردند و منطقه را به شدت بمباران کردند که به گفته بسیاری از کارشناسان، از زمان جنگ جهانی دوم این شدیدترین بمباران یک هدف واحد بوده است. بن لادن با کمک افغان های محلی موفق به فرار شد و به پاکستان رفت. آمریکایی ها پس از حمله به تورا بورا، با اعمال فشار بر پاکستان از اسلام آباد می خواستند تا برای استقرار نیرو، مرز خود را ببندد. پاکستان عملا با آمریکا همکاری و برای اولین بار نیروهایش را به مناطق مرزی فرستاد. به این دلیل که در آن زمان، تروریست ها در همه جا حضور داشتند، متعاقبا پاکستان عملیات نظامی خود را گسترش داد. یکی از بزرگترین موفقیت ها این بود که تروریست ها پایگاه های خود را از دست دادند. آنان که مناطق زیادی از جمله سوآت (Swat) ، باجور (Bajaur)، محمند (MUHMAND)، وزیرستان شمالی و وزیرستان جنوبی را کنترل می کردند، تقریبا تمام این نواحی را از دست دادند. نظر مرگ اسامه بن لادن بزرگترین ضربه ای بود که به القاعده وارد شد چون او بنیانگذار القاعده، تامین کننده هزینه های این شبکه و الهام بخش نیروهای خود بود. القاعده هرگز این فقدان را جبران نکرد چون ایمن الظواهری رهبر جدید این شبکه در حد اسامه بن لادن مهم نبود و موقعیت و قدرت او را نداشت.
2. انشعاب القاعده
القاعده همواره جنبشی بوده است که سلسه مراتب در آن رعایت شده است. توضیح آن که تصمیمات از مقامات بالای این گروه تروریستی گرفته می شد و همه آن را قبول می نمودند ولی پس از حمله به افغانستان به رهبری آمریکا در سال ۲۰۰۱، نیروهای القاعده متفرق شدند. در این شبکه شکاف ایجاد گردید و تمرکز خود را از دست داد. عوامل مختلف این شبکه پخش شدند و به نقاط دور و نزدیک، به پاکستان، افغانستان، یمن، ایران و شمال عراق گریختند. در عراق، ابو مصعب الزرقاوی، نمی توانست شیعیان را تحمل کند و آنان را خنجری در قلب عراق و جهان اسلام می دانست. عراق به یک جنگ داخلی تمام عیار میان شیعیان و اهل سنت کشیده شد و هزاران شیعه عراقی هدف بمب گذاری های انتحاری قرار گرفتند. بن لادن و ایمن الظواهری که دومین فرمانده القاعده بود، چندین بار سعی کردند ابومصعب الزرقاوی را مهار کنند. چندین نامه از بن لادن وجود دارد که در آن الزرقاوی را ترغیب می کند که به خونریزی علیه شیعیان پایان دهد و توجه خود را بر دشمن , یعنی آمریکایی ها متمرکز نماید و جنگ در عراق را نبازد. ولی الزرقاوی این درخواست ها را نادیده گرفت. وی کانون توجه زنان و مردان جوانی شد که می خواستند به القاعده ملحق شوند. از بسیاری جهات القاعده درعراق، مرکزیت شبکه القاعده را تحت الشعاع قرار داد. الزرقاوی نشان فردی عمل گرا را به دست آورد که قادر بود دشمنان خود را به قتل رسانده و از آنان انتقام بگیرد. بسیاری از سنی ها، البته خیلی دیر، متوجه شدند که الزرقاوی دشمن آنها می باشد چرا که به صورت مستبدانه برنامه خود را اجرا می نمود. در حقیقت آمریکایی ها القاعده را در عراق شکست ندادند بلکه این سنی ها بودند که علیه او شورش نمودند و در نتیجه بسیاری از تروریست ها مخفی یا کشته شدند ولی هسته اصلی القاعده در عراق، باقی و برای پیدا نمودن فرصت مناسب جهت حمله منتظر ماند. این فرصت در سال ۲۰۱۰ پیش آمد. سال ۲۰۱۰ به خاطر حضور ابوبکر البغدادی، دوره حساسی بود. او به بازسازی ساختار نظامی و عملیاتی القاعده در عراق پرداخت و صدها افسر با مهارت ارتش سابق عراق و پلیس صدام حسین را به کار گماشت که بعدها به دولت اسلامی در عراق، تبدیل شد. هنگامی که دولت اسلامی (داعش)، در سال ۲۰۱۴ موصل را تصرف و اعلام خلافت نمود، ضربه شکننده ای به مرکزیت القاعده وارد شد. از بسیاری جهات تصرف موصل توسط گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) در حقیقت به عهده گرفتن مسئولیت جنبش جهادی و نیز تلاشی برای رهبری این جنبش بود و از سویی سبب شد تمام توجهات به داعش جلب گردد.
3. زیر پوست القاعده
القاعده، بازی استراتژیک طولانی را شروع کرده که در آن توجه خود را به ائتلاف و گفتگو با جوامع محلی متمرکز ساخته تا بتواند پایگاه پایدار برای اجرای اهداف فراملیتی خود داشته باشد. که این برنامه جدید حاصل ارزیابی مجدد استراتژی روابط عمومی القاعده بود.
الظواهری در دستورالعمل های خود برای جهاد، بی نهایت علاقمند بود این پیام را ارسال نماید که به جای کشتن غیرنظامیان باید همان جنگی را صورت دهیم که خود غیرنظامیان می خواهند، یعنی حمله به اهداف نظامی و امنیتی نه بازارهای عمومی و مساجد، و این کاری است که طرفداران القاعده در عراق پیش از این انجام می دادند.
در زمستان ۲۰۱۳/۲۰۱۲، جبهه النصره، شاخه القاعده در سوریه، خود را نه تنها به عنوان یک جنبش مسلح، بلکه یک جنبش اجتماعی نیز اعلام نمود. جبهه النصره اداره نانوایی ها را بر عهده گرفت و صاحبان آن را مجبور کرد پول کمتری از مشتریان بگیرند. این شاخه القاعده در سوریه در حمل و تحویل گاز، نان، آب و سایر مایحتاج روزمره به غیرنظامیان با قیمتی کمتر از گذشته، مستقیما شرکت داشت و در این دوره بود که عملا شروع حمایت از النصره آغاز گردید.
نامه های جالب توجهی از ساختمانی در جمهوری مالی که قبلا در کنترل القاعده و نیز القاعده در مغرب اسلامی بود به دست آمده است. یکی از نامه ها متعلق به ابومصعب عبدالودود (Abou Mossab Abdelwadoud)، رهبر این گروه است که در آن به نیروهای خود دستور می دهد از اتخاذ تدابیر شدید علیه مردم دست بردارند. وی برای نیروهای خود، جمهوری مالی را به طفل نوزادی تشبیه می کرد و اظهار می داشت توجه شما در حال حاضر باید دادن آموزش های اساسی و تبدیل آن به یک مسلمان واقعی باشد و فقط سال ها بعد می توانید هنجارهای سخت گیرانه تری را بر مردم تحمیل کنید زیرا در آن موقع مردم درک می کنند که چه انتظاراتی از آنان می رود. شبیه این بازی طولانی با نتایجی که تا کنون موفقیت آمیز بوده، در یمن نیز اجرایی شده است. اینکه مدت ها می گذرد و خبری از القاعده در یمن وجود ندارد چندان تعجب برانگیز نیست زیرا در جنوب یمن تمایز بین عضو القاعده و یک مبارز آزادی خواه، تقریبا غیرممکن گردیده است.
این استراتژی جدید، القاعده را خطرناک تر نموده است چون نشان می دهد که القاعده مایل است واقع گرا باشد و برای کسب حمایت عمومی که به تقویتش در دراز مدت منتهی می شود حاضر است از بعضی از انتظارات مذهبی اش از مردم، صرف نظر نماید. این چیزی است که گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) حاضر به انجام آن نیست. نگرانی موجود آن است که در دراز مدت، القاعده پایدارتر خواهد بود و خطر متوجه از جانب آنان مشابه همان خطری خواهد بود که در دوره بلافاصله پس از حملات ۱۱ سپتامبر، شاهد آن بودیم.
4. تهدید ماندگار القاعده
القاعده از آنچه مردم فکر می کنند به مراتب قوی تر است. حامیان و کمک کنندگان به القاعده (شیخ های بسیار محافظه کار به خصوص در منطقه خلیج فارس) در طول سال ها چندان تغییر ننموده اند. وقتی به این موضوع که این شبکه تروریستی چگونه منابع مالی خود را تامین می نماید و به عنوان یک سازمان، امور روزمره خود را اداره می کند نگاه می کنیم، در می یابیم القاعده بیشتر از آن که به کمک های مالی وابسته باشد، به این که مناطق وسیعی را کنترل نماید و مستقیما از مردم اخذ مالیات کرده و یا از تجارت واردات و صادرات سود برد، متکی می باشد. بنابراین تا زمانی که القاعده سرزمین هایی را در اختیار دارد، بسیار مشکل است که این شبکه را از لحاظ دسترسی به پول منزوی نمود و مانع از این شد که از عهده تامین هزینه های مالی اش برآید. سلسله مراتب، دیگر به یک منطقه جغرافیایی واحد محدود نمی شود بلکه در میان تمام گروه های وابسته به القاعده وجود دارد. خطر این گروه ها از گروه مرکزی القاعده کمتر نیست. تمام آن ها توانایی اقدام به عملیات تروریستی را دارند.
قطعا الظواهری، جاذبه اسامه بن لادن را ندارد و این مهمترین انتقادی است که بر وی وارد می گردد. ولی با این وجود شاهد آن هستیم که القاعده تشکیل یک دستگاه رهبری جدید از جمله رهبران القاعده در یمن و به خصوص سوریه را آغاز نموده است.
ابراهیم الاسیری (Ibrahim al-Asiri)، که در ساختن بمب مهارت دارد، تروریست اهل عربستان سعودی می باشد که به یمن رفته است. او که مغز مبتکری دارد، افراد زیادی را آموزش داده و سازنده بمب هایی است که در لباس زیر جاسازی می شوند و یا در ظاهر به کارتریج چاپگر شباهت دارند. همچنین او قادر به برنامه ریزی توطئه ها و ساختن بمب هایی است که آنقدر با مهارت طراحی شده اند که سرویس های اطلاعاتی موفق به شناسایی آن نمی شوند. با یک چنین خصوصیاتی، مطمئنا این خطر وجود دارد که او می تواند القاعده را قدرتمندتر کند.
اکنون با این خطر مواجه هستیم که القاعده و تهدید متوجه از جانب این شبکه را نادیده بگیریم. خطر واقعی این است که جامعه جهانی با داعش مبارزه نماید و به حضور و نفوذ القاعده بی توجه باشد. داعش مناطق وسیعی را تصرف کرده ولی با توسل به زور مردم را کنترل می نماید. اما القاعده مردم را کنترل نمی کند بلکه مردم از القاعده حمایت می کنند. همین واقعیت، مقابله با القاعده را بی نهایت مشکل تر می نماید.